21 Azer- Yirmibir Azer
Pişeveri (Pishevari, Pishavari), Azerbaycan Démoķrat Firqesi (ADF) ve Azerbaycan Milli Hökümeti (AMH) Görüt, Belge, Yazı ve Araşdırma Saxlancı


Thursday, October 23, 2003  

سيّد جعفر پيشه­وري

دكتر مهدي مجتهدي


سيّد جعفر پيشه­وري در زاويه (از قراءِ خلخال) متولد شد. در جواني به روسيه رفت و به بلشويک­ها پيوست و به همراهي آنان به رشت و گيلان حمله کرد. پس از آنکه کومونيستها در گيلان شکست خوردند, به باکو مراجعت نمود. مدّتي در مدرسهً ايرانيان معلم شرعيات شد. بعداٌّ به ايران مراجعت نمود و بلافاصله گرفتار گرديد. گويا مدّت يازده سال در زندان قصر قاجار محبوس بوده است. پس از سوّم شهريور ۱۳۲۰ در تهران روزنامه­اي به نام «آژير» تأسيس کرد. در آن از روسيّه طرفداري و به حکومت­هاي وقت و سياست انگليس و امريکا حمله نمود و عضو جبههً آزادي که طرفدار پيشرفت سياست روسيّه در ايران بود, گرديد.


در انتخابات دورهً چهاردهم از طرف جبههً آزادي و حزب توده کانديد وکالت شد. در اثر تقويت قونسولخانه و ائتلافهائي که کرد وکيل اوّل تبريز گرديد. اما پارلمان ايران اعتبار نامهً او را رد کرد. اين امر اسباب شکست او نشد؛ چه, بلافاصله به رياست جبههً آزادي رسيد و از متنفذين دست چيي­ها گرديد.


پس از آنکه وجههً حزب توده در تبريز در اثر فاجعهً ليقوان و قتل حاج احتشام پيرمرد نود ساله در مرداد ۱۳۲۴ از بين رفت وي در تبريز حزب دمکرات آذربايجان را تأسيس کرد. مرام اين حزب و قسمتهاي اجتماعي معتدل­تر از حزب توده بود, آمّا در قسمتهاي سياسي طالب استقلال داخلي و خودمختاري و رواج زبان ترکي در آذربايجان بود.


فرداي تشکيل حزب جديد در شهريور ۱۳۲۴, حزب تودهً آذربايجان با تمام شعباب و تشکيلاتش به آن ملحق گرديد و پسشه­وري اوّل شخصِ مقتدِر آذربايجان شد. دست به تشکيل کنگرهً ايالتي زد و از دولت مرکزي در خواست تشکيل انجمن ايالتي نمود. چون حکومت مرکزي به تقاضاهاي او ترتيب اثر نداد, حزب دمکرات آذربايجان دست به اسلحه برد و به ساخلوهاي آذربايجان فشار وارد آورد. دولت ايران خواست قشون به آذربايجان فرستد, روس­ها مانع شدند و قشون امدادي را در شريف­آباد قزوين متوقف ساختند


پيشه­وري خودمختاري آذربايجان را اعلام و با مساعدت مأمورين شوروي ساخلوهاي تبريز[1] اردبيل و اورميه را خلع سلاح نمود. و اين امر مورد توجه دنياي متمدن واقع شد. آقاي حکيمي رئيس­الوزراي آذربايجاني نهضت دمکراتها را غير قانوني و قيام کنندگان را ماجراجو و متجاسر خواند و بر اثر توصيهً آقاي تقي­زاده دوست آذربايجانيش با وصف فشار حزب توده و اقلّيّت مجلس که همه در تحت رياست دکتر محمّد مصدق مخالف اين امر بودند, به شوراي امنيّت و سازمان ملل متّفق شکايت کرد و بالافاصله استعفا داد. طرفداران پيشرفت سياست روسيّه در ايران قوام­السّلطنه را به رياست وزرائي انتخاب کردند. وي براي حل مسالمت­آميز قضيه به مسکو رفت و با رهبران کرملين مذاکراتي کرد و بدون اينکه مذاکرات به جائي منتهي شود, به ايران مراجعت نمود. مجلس چهاردهم نيز بدون اينکه بتواند سياست قوام­السّلطنه را مطالعه کرده به دولت او رأي اعتماد دهد, در بين غوغاي حزب توده و دست چيي­ها که باطناٌّ از طرف معاون رئيس­الوزرا تقويت مي­شدند, در بحراني­ترين ساعات با تأسف­انگيزترين وضع خاتمه يافت؛ به عبارت ديگر تقريباٌّ منفصل شد[2].


قوام­السّلطنه که پس از دورهً چهاردهم فرمانفرماي بلا منازع ايران شده بود, بالاخره طبق قراردادي که با پيشه­وري بست, استقلال داخلي آذربايجان را به رسميّت شناخت و در اثر آن مجلس ملّي آذربايجان به انجمن ايالتي تبديل شد و خود پيشه­وري از نخست­وزيري به رياست فرقه قناعت کرد و دکتر سلام­الله جاويد وزير داخلهً حکومت خودمختار, از طرف دولت مرکزي به استانداري منصوب گرديد.


امّا دمکرات­ها با وصف اين قرارداد, از روش سابق دست نکشيدند, زنجان را تخليه نکردند, املاک مصادره شده را به صاحبان اصلي تحويل ندادند, به صاحب­منصبان قشون مرکزي در امور قشون و امنيه مداخله ندادند, از دولت مرکزي اجراي مواد قرارداد را که به نفعشان بود جداٌّ خواستار شدند, امّا براي اجراي موّادي که به ضررشان بود و اقتدارشان را محدود مي­ساخت, قدمي برنداشتند و بدون توّجه به خارج ايران, رويهً سابقشان را ادامه دادند.


امّا قوام­السّلطنه پس از انعقاد قرارداد از پشتيباني شوراي امنيّت و دول انگلوساکسون مخصوصاٌّ آمريکا استفاده کرده وزراي توده را از کابينهً خود اخراج نمود و در اثر فشار محمدرضاشاه پهلوي به قشون ايران دستور داد که زنجان را علي­رغم وجود دمکراتها اشغال نمايد. دمکراتها عوض اينکه در مقابل اين امر که طبق معاهده صورت گرفته بود تسليم شوند متينگها دادند و خود را براي مقابله و مقاتله حاضر ساختند. بر ضد حکومت مرکزي به فحش و ناسزا متوسل شدند تا قوام­السّلطنه براي اجراي انتخابات آزاد در صدد فرستادن نيرو به آذربايجان برآمد. دمکراتها به اين عنوان که اين امر مخالف عهدنامه است مقاومت کردند. دست به بسيج عمومي آذربايجان زدند. امّا در اثر سياستهائي که هنوز روشن نشده تقريباٌّ جنگ نکرده تسليم شدند و از آذربايجان فرار کردند. آنها که ماندند و نتوانستند خود را به آن طرف رود ارس برسانند, در شهرهاي آذربايجان قبل از اينکه قشون دولتي برسد قتل عام شدند و عدهّ­اي از آنان تحويل دادگاه­هاي نظامي گشتند و به حبس يا اعدام محکوم گرديدند.


به اين طريق دورهً حکومت يک سالهً آنان که درست از ۲۱ آذر ۱۳۲۴ تا ۲۱ آذر ۱۳۲۵ طول کشيد پايان يافت. و خود پيشه­وري در عصر ۲۰ آذر ۱۳۲۵ به قفقاز رفت. آنجا بود تا در ۱۳۲۶ در اثر يک حادثهً اتومبيل گويا درگذشت.


نهضت دمکراتها و حکومت يک سالهً آنان در آذربايجان از حوادث بسيار مهمّ تاريخ ايران و مخصوصاٌّ آذربايجان است. شک نيست که اين نهضت منشاٌّ بسياري از آثار از بد و نيک شده و خواهد شد.


هنوز از روي اين نهضت آن قدر زمان نگذشته است که بشود در بارهً آن قضاوت کرد. اين نهضت از يک لحاظ دنبالهً نهضت مشروطيّت و قيام شيخ محمّد خياباني بود و از يک لحاظ دنبالهً قيام قزلباش­ها و دنابله و غيره محسوب است. براي درک آن لازم است که تاريخ آذربايجان را از چهارصد سال به اين طرف ورق زد. از طرف ديگر اين نهضت از منبع خارجي آب مي­خورد, به همين جهت مورد احترام طبقات روشنفکر آذربايجان نبود.


يکي از بزرگترين علل شکست نهضت پيشه­وري اين بود که او دو دعوي بزرگ: نزاع ملّي (آذربايجاني و غير آذربايجاني) و نزاع طبقاتي (کارگر و کارفرما) را پيش کشيده بود و مي­خواست هر دو را از پيش ببرد و چون فرمانبردار سياست خارجي بود به آمال و آرزوهاي حقيقي آذربايجانيان و احتياجات حقيقي آن توجه نداشت. با اينکه صدي هفتاد تا هشتاد مستدعيات او صحيح و حق بود, به علّت همين عدم توجه به آمال آذربايجانيها حکومت او منفور طبقات روشنفکر آذربايجان بود. جز عدهّ­اي مهاجر در شهرها و طبقات رعاياي خوش­نشين در دهات, هوادار صميمي نداشت. اين بود تا گير و دار حادثه پيش آمد کار او پريشان شد. اگر وي در تبريز مي­ماند و مانند شيخ محمّد خياباني مقتول مي­شد, اثر نهضت او عميق­تر مي­شد.


اطرافيان او اشخاص غير متجانس بودند. مهاجرين که تکيه­گاه او بودند بعضي کومونيست صرف, بعضي آرزومندِ الحاق آذربايجان ايران به آذربايجانِ قفقاز و تشکيل يک حکومت مستقل, و شمار اعظم­شان بي­سواد و بي معلومات و بي­­ايده­آل بودند و نهضت را عبارت از تصاحب خانه­هاي مردم و به دست آوردنِ پول مي­دانستند. غير مهاجرين که عده­شان قليل بود, بعضي مانند نورالله يکاني و رفقايش نهضت را دنباله و متّهم نهضت مشروطيّت مي­دانستند و بعضي فقط از راه تنفر از حکومت مرکزي به دمکراتها پيوسته بودند و بعضي مانند قيامي و عظيما و رفيعي آرزومند بودند که از طرف فرقه به وکالت مجلس انتخاب شوند و در دستگاه حکومت مرکزي به مقامي شامخ برسند. عده­اي ديگر هم چون حکومت به دست دمکراتها افتاده بود با آنان همکاري مي­کردند.


همهً دمکراتها, دولت روسيه را چند برابر قوي­تر از آنچه بود و آمريکا و انگليس را چند برابر ضعيف­تر از آنچه بودند تصور مي­کردند و به عالم خارج و سياست بين­الملل و ساير معاني توجهي نداشتند. مثلاٌّ عوض اينکه قضاياي مهمّ اجتماعي از قبيل روابط مالک و رعيّت را که مشکل­ترين مسئلهً روز و در درجهً اوّل اهميّت بود حل کنند و يا مالکيت را الغا يا تثبيت و با تعديل کنند[3], به چيزهاي درجهً دوّم از قبيل تشکيل تئاتر دولتي و نظير آن مي­پرداختند و تصوّر مي­نمودند با تشکيل ارکستر دولتي و تبليغات نسبت به آن, مي­توانند دوام پيدا کنند.


باري شخص پيشه­وري مردي متوسّط بود. با اينکه مدّت­ها در سياست وارد بود, در اين قسمت اطلاعات عميق نداشت. در اثر يازده سال زندان نسبت به جامعه بد بين بود. آنچه نگارنده فهميده است آرزوي او اين بود که در آذربايجان حکومتي دمکراتيک (متمايل به کومونيسم) بر اصول يوگوسلاوي و آلباني در تحت حمايت روسيه تشکيل دهد بدون اينکه به روسيه ملحق شود و خود مثل مارشال تيتو و انورخوجا مورد توجه آزاديخواهان(!) دنيا واقع گردد. وي به چيز­هاي جزئي اهميّت مي­داد و از چيز­هاي بزرگ غافل بود. همواره دم از آزادي مي­زد, ولي آزادي را نه تنها از آذربايجاني­ها, بلکه از رفقاي خود نيز [آزادي را] دريغ مي­داشت.


اگر براي نهضت پيشه­وري حساب دايِن و مديون ترتيب دهيم, کارهائي را که او انجام داد از قبيل دانشگاه که بالاخره دولت مرکزي آنرا ابقا و اصلاح و تکميل نمود و ايستگاه راديو و ساختمان­ها و اسفالت خيابانها در شهرهاي آذربايجان و بعضي چيزهاي ديگر را در ستون دايِن قرار دهيم و خونهائي را که بر اثر روي کار آمدن و سقوط دولت دمکرات ريخته شد و فجايع و مصائب و خرابيها را در ستون مديون بنويسيم, بايد بگوئيم که اين نهضت به ضرر آذربايجان تمام شد, مگر اينکه بعدها حوادثي پيش آيد و نتايجي نيکو از اين نهضت که تا اين تاريخ بيشتر به ضرر آذربايجان تمام شده است, حاصل گردد.


بزرگترين ضرر اين نهضت اين بود که تا چندين سال کسي جرئت نخواهد کرد دم از احتياجات حقيقي آذربايجان بزند و از آزادي و معاني نظير آن دفاع نمايد. در اثر اين نهضت, آزاديخواهي و علاقه­مندي به آذربايجان در خود آذربايجان موهون شد. امّا اين را نمي­توانيم انکار کنيم که در اثر آن نهضت آذربايجانيها به آذربايجانيت خود تا اندازه­اي شعور يافتند. از اينکه آذربايجان از لحاظ سياست و سوق­الجيشي چنان مهمّ است که نه تنها روسيّه بلکه انگليس و بالاتر از آن آمريکا نيز به آن توّجه دارد خوشوقت شدند.


اينجا از موقع استفاده کرده عقيدهً خود را دربارهً آتيهً آذربايجان همچنانکه در کتاب «ايران و انگليس» بيان کرده­ايم تکرار مي­کنيم. آن اينکه آذربايجان از چندين لحاظ لازم است مورد توجّه دولت مرکزي قرار گيرد[4] و در آنجا انجمن­هاي ايالتي و ولايتي تشکيل شود. مردم آذربايجان خود در مقدّرات خود ذي­مدخل باشند والاّ هر آن ممکن است پيشه­وريِ ديگري ظهور کند و اسباب مشکلات جديد گردد.


[تکمله]


پيشه­وري وقتي که در قفقاز اقامت داشت مشهور به جوادزاده بود. عدّه­اي معتقدند که وي آذربايجاني نبوده. خود او مي­گفت که من از سادات خلخال و نسبم به شيخ صفيّ­الدّين اردبيلي مي­رسد.


[1] - حملهً افراد دموکرات به پادگان تبريز چهارم آبان ماه ۱۳۲۴ بود.
[2] - مجلس دورهً چهاردهم روز ۲۱ اسفند ماه ۱۳۲۴ (۱۲مارس ۱۹۴۶) پايان پذيرفت و دورهً فترت قوّه مقنّنه آغاز شد و تا روز ۲۵ تير ۱۳۲۶ (۱۶ژانويه ۱۹۴۷) ادامه يافت.
[3] - در مجلس دموکرات­ها, عدّه­اي از ملاکين حضور داشتند. در اين مورد به کتاب «مرگ بود بازگشت هم بود» تأليف نجفقلي پسيان رجوع شود.
[4] - اي کاش مرحوم مؤلّف در ۲۹ بهمن ۵۷ زنده بود و نتيجهً عدم توجّه دولت شاهنشاهي به خواسته­هاي مردم ايران, به ويژه مردم آذربايجان را, در خشم و انزجار امّت مسلمان مي­ديد.


Read more! posted by <21 Azer> | 7:44 PM


Monday, October 20, 2003  


چهار نوشته گرفته شده از وبلاگهاى صفرخان و صفرخان1


مختصرى از زندگى و مبارزات صفر قهرمانيان
سارا جوشني
مراسم گراميداشت ياد صفر قهرمانيان در برلين آلمان


سه شنبه ١٢ آذر ١٣٨١
صفرخان در سال ١٣٠٠ شمسي (٨١ سال پيش) در روستاي شيشوان ، كه سبز وخرم در كنار درياچه اروميه و در دامن رودخانه پر آب قالا چاي آرميده است ، به دنيا آمد. نام مادرش ،گوهر تاج وپدرش محمد حسين بود. به علت فقدان مدرسه در محل زندگي بالاجبار مدت ٧سال پيش ميرزاها وملا هاي ده گلستان وبوستان وازاين قبيل خواند. خودش ميگويد "... به علت اينكه زبانم تركي بود،چيزي ازآنها عايدم نشد." پس از آن وارد مدرسه اي در عجب شير شد ولي تنها توانست دوره ابتدايي را به پايان برد صفر نوجوان براي گذران زندگي خانواده به كار كشاورزي پرداخت. درآن موقع بخش زيادي از حاصل كار دهقانان نصيب مالكان ميشد، دولت وژاندارم هاهم حامي آنها بودند. مالكين عملا صاحب اخيتار جان و مال وناموس دهقانان محسوب ميشدند. صفرخان خود گفته است: "... امروزظلم وستم وتجاوز به ناموس ،فردا خبر از دردهاي ديگر، هر شب ما با درد تازه اي سر به بالين ميگذاشتيم واين رنج هاي روحي بود كه آنروز ها مرا به مبارزه عليه اين بي عدالتي ها كشاند."
اين زمان گه مقارن بود با شهريور ١٣٢٠، ورود متفقين به ايران وتبعيد رضا شاه از كشور، صفرخان ٢٠ بهار را پشت سر گذاشته بود، با اوج گيري مبارزه دهقانان عليه خوانين و دولت كه ديگراز قدرت چنداني برخوردار نبود، بسياري از روستاييان منطقه براي كوتاه كردن دست اربابان ، مسلح شده بودند. در اين ايام صفرخان كه عضوحزب توده بود،همراه عده اي ازهمرزمان به فرقه دموكرات آذربايجان پيوستند و به عضويت آن درآمدند
صفرخان درسال ١٣٢٤ ازدواج ميكند ثمره اين ازدواج دختري بودكه صفرخان درتولد ونامگذاري او حضور وشركت نداشت. نام او را مهين گذاشتند، زني كه در سالهاي زندان تنها ملاقاتي صفر خان بوده است. صفرخان داراي سه نوه با نام هاي بهروز و بيتا و سارا است . دردوره اي كه فرقه دموكرات آذربايجان حكومت محلي را دردست داشت ، صفرخان در ارتش فرقه درجه سرواني داشت. درپي تهاجم خونين ارتش شاه به منطقه وخلع يد فرقه دموكرات از حكومت محلي وشكست فرقه وسركوب جنبش ،دوره دربدري واسارت صفرقهرمانيان آغازميشود. مدتي درمنطقه آذربايجان وسپس درمناطق مرزي ايران و عراق بسر ميبرد ودر عراق كرفتار وبه زندان اربيل فرستاده ميشود،موقعي كه ازبده بستان هاي دولتهاي ايران وعراق در تعويض پناهندگان وزندانيان دوسوي مرزباخبر ميگردد،از زندان اربيل فرار وبه طرف مرزرفته وارد خاك ايران ميشود صفرخان پس از مدتي زندگي مخفي در ايران توسط مامورين وجاسوس هاي حكومت شناسايي و رو ز١٨ اسفند ١٣٢٧ در اروميه دستگير وپرونده وي به دادگاه نظامي فرستاده ميشود. دادگاه نظامي دوبار راي به عدم صلاحيت خود ميدهد ويپگيري پرونده به دادگستري احاله ميشود ولي با اعمال نفوذمالكين وفئودالها كه هنوز عطش انتقامشان پس ازاين همه كشتار فرو كش نشده بود، وبه چيزي جز حكم اعدام وي راضي نبودند، پرونده مجددا به دادگاه نظامي عودت داده شد.
در آذر ماه ١٣٢٩ درست ٤ سال پس از سركوب وحشيانه جنبش ،وقلع وقمع دولت محلي آذربايجان ، صفر خان در دادگاه نظامي به اتهام قيام مسلحانه عليه امنيت كشور وبراندازي نظام به اعدام محكوم گرديد. وپس از ٥ سال بلا تكليفي و انتظار ودلهره اعدام ،سرانجام درسال ١٣٣٣ حكم اعدام وي به جبس ابد تقليل يافت.
صفرخان تاسال ١٣٣٧ در زندان هاي آذربايجان بسر مي برد و دراين سال به زندان مخوف برازجان فرستاده ميشود. زندانيان ديگري، ازجمله كاك عزيز يوسفي و كاك غني بلوريان و جيليل گاداني از رهبران حزب دموكرات كردستان راهم به آنجا منتقل ميكنند. مهندس مهدي بازرگان، عزت الله سحابي ، دكتر شيباني و افسران سازمان نظامي حزب توده نيز مدتي با صفرخان در برازجان همبند بوده اند. آنها تا سال ١٣٤٧ در زندان برازجان زندگي پر مشقتي را ازسر گذراندند و در آبان ١٣٤٧ به زندان قصر تهران منتقل گرديدند. صفرخان سالهاي زندگي در زندان برازجان را سالهاي مرگ تدريجي ميدانست.
درسال ١٣٤٦ در برازجان بود كه پس از ٢٠ سال اسارت براي اولين بار، دخترش همراه كودك شيرخواره اش به ديدا رپدر وپدر بزرگ ميروند نه پدر دختر را تاكنون به چهره ديده وميشناسد ونه دختر پدر را. آنها همديگر رادرآغوش مي كشند صفرخان دلش ميخواست گريه گند ولي نكرد. نخواست زير نگاه غريب پليس چنين كند . دست روي قلبش گذاشت ودردل گريست. اما گريه شادي وچشم هاي پر اشك صفرخان در لحظه آزادي اززندان تماشايي بود.
دوره ده ساله سوم زندان را صفرخان بيشتر در زندان هاي تهران ،قصر و اوين گذراند دراين دوره فضاي زندان هاي شاه تغيير جدي كرده بود. زندان ها انباشته شده بود ازجواناني كه شور وشيدايي ديگري داشتند. علاوه برتوده اي ها،اگنون افراد جديدي كه راه وروش مبارزاتي متفاوتي را دنبال ميكردند، وارد زندان شده بودند. وبه همان ميزان مناسبات درون زندان راتحت الشعاع قرار ميدادند. دوره آرامش زندانها به پايان رسيده بود. وقايع بيرون زندان تاثيربلا واسطه اي بر رفتار زندانبانها ميگذاشت واين ، بربي تابي هاي زندانيان مي افزود. صفرخان ميگويد "... در اين دوره گروههاي مختلفي مثل چريكهاي فدايي خلق ، مجاهدين خلق، آرمان خلق، گروه فلسطين، ستاره سرخ ، طوفان ، ساكا، گروه اباذر، حزب ملل اسلامي ، هيئت موتلفه وخيلي از گروههاي ديگر در زندان بودند من به همه جنبش هاي مبارزچه مذهبي وچه غير مذهبي احترام ميگذاشتم".
اين گوناگوني وفراواني شور واشتياق مبارزه ومقاومت دردوره اخير زندان در نگاه وخاطر صفرخان دليلي بود برحقانيت پايداري وي دراين بيست وچندسال . صفرخان وهمبندان ،اين سالهاي پر تب وتاب زندان را پشت سرگذاشتندوپايداري شان را به مقاوت ميليوني مردم كشو ردرماه هاي انقلاب پيوند زدند .
و سرانجام صفرخان در ٤ آبان ١٣٥٧ پس از تحمل ٣٢ سال زندان ،همراه بسياري از همرزمان ،به نيروي تواناي مردم اززندان شاه رهايي يافتند. محل سكونت صفرخان با هجوم بي سابقه مردم روبرو گرديد خانه اش شده بود ميعادگاه دوستداران و همبندان او. مردم گروه گروه به آنجا مي رفتند و صفر خان را غرق بوسه ميكردند. صفرخان درآن لحظات گفته بود:
"... ملت دارد مرا خيلي شرمنده ميكند. من ايراني هستم. مثل همه استقلال كشورم را ميخواهم. مثل همه عليه ظلم مي جنگم. به دانشجويان و كارگران و به ملت بگوييد متوجه عظمت رستاخيزشان باشند".
صفرخان عليرغم مناسبات گسترده اش در دوران آزادي ، ازغوغاگري هاي سياسي پرهيز ميكرد. او در سال هاي بعد از انقلاب روابط دوره زندان را حفظ و محترم داشت ولي نخواست و نگذاشت مورد بهره برداري گروهي قرار گيرد. در مصاحبه اش گفته است "... وقتي كه دستگيري ها شروع شد وحزب توده را گرفتند يك بار مرا ٥ - ٤ ساعتي بردند وبازجويي كردند. عمويي ميگفت كه از همه ما مي پر سيدند كه اين صفرخان عضو كميته مركزي است ؟ وآنها هم جواب ميدادند نه با ماهمكاري نكرد. البته عضو افتخاري بودم"
صفرخان در مصاحبه اي گفته است:
"... براي من درك كلام زيباي آزادي هنوز امكان پذير نيست. بعد از٣٠ سال ، اين آزادي غير مترقبه است. من مديون مردم هستم... من اين آزادي را كه به كوشش مردم به دست آمده ، گرامي ميدارم".
"... ازمن ميپرسيد چه آرزويي دارم؟ من به صراحت ميگويم خواست من آزادي تمام احزاب است وآزادي تمام زندانيان سياسي".
صفرقهرمانيان (صفرخان) مظهر مقاومت مردم ايران عليه ستم وبيدادصبح روز شنبه ١٨ آبان در سن ٨١ سالگي در بيمارستان ايرانمهر به علت بيماري سرطان ريه درگذشت.
صفرخان شرف پايداري مردم كشور ما در مقابل استبداد وبي عدالتي بود يادش گرامی باد

صفر قهرمانيان؛ قهرمان بي‌ادعا
مهرداد راستگوي اقدم

روز چهارشنبه بيست و دوم آبان‌ماه 1381, پيكر مردي به استقامت كوه سهند را از مقابل بيمارستان ايرانمهر تهران توسط جمعيتي حدود دوهزارنفر تشييع نمودند تا در امامزاده طاهر كرج به خاك بسپارند. اين قهرمان, اين اسوة مقاومت و ايستادگي كسي نبود مگر "صفر قهرمانيان". مردي كه سي و سه‌سال از عمر خود را در زندان‌هاي رژيم پهلوي سپري نمود.
صفر قهرمانيان در سال 1300 خورشيدي در روستاي شيشوان آذربايجان(1) چشم به جهان گشود. پدرش دهقاني بود به نام محمدحسين و مادرش به‌نام گوهرتاج. او در فضاي آزادي بعد از سال‌هاي 1320, زماني كه ايران از شرّ رضاخان خلاصي يافته بود, دست در دست آزاديخواهاني چون داداش تقي‌زاده(2) و ربيع‌الله كبيري(3) نهاد, ولي خروج رضاشاه از ايران, اشغال وطن توسط متفقين را در پي داشت؛ ارتش سرخ از شمال و انگليس و امريكا از جنوب و غرب. اين نابساماني مملكت فرصتي ايجاد كرد تا مردم آزاديخواه و مبارز آذربايجان پس از شكست جنبش‌هاي دموكرات, شيخ محمد خياباني و لاهوتي كرمانشاهي سومين جنبش دموكرات را از نوعي ديگر تجربه كنند. صفر قهرمانيان دهقاني بود دهقان‌زاده كه از جور ستم ملاكين و خوانين بسيار ديده و شنيده بود و چون ديگر مردم آذربايجان در همسايگي كشوري كه يك ششم كره‌زمين را دربر مي‌گرفت و پرچمي به‌نام سوسياليزم را برافراشته بود و نويد مبارزه با فئوداليزم و سرمايه‌داري سر مي‌داد و نفي استثمار را شعار خود ساخته بود, وامي‌داشت تا گام در راه رهايي نهند. رهايي از مستبدين, رهايي از جور و ستم مالكين و رسيدن به آزادي و عدالت. با سلاح به‌جا مانده از ارتش متفقين و آنچه كه از شمال مي‌رسيد جمهوري قد برافراشت به‌نام دموكرات آذربايجان در زير عَلَمي به‌نام فرقة دموكرات. ديري نپاييد كه ارتش سرخ, خاك آذربايجان را ترك گفت و با او آمدگان, با او همراه شدند, ماندند آناني كه نه با كسي آمده بودند و نه دل به كسي بسته بودند. جمع كثيري كه ماندند و مقاومت كردند و كشته شدند و گرفتار و اسير و اعدام گرديدند. چه مرداني كه سينه به گلوله جوخة اعدام سپردند تا سر به طناب دار. گروهي نيز گريختند و به اسارت غربت گرفتار شدند؛ ولي از اين هزاران هزار نفر يكي هم صفر قهرمانيان بود كه راه عراق پيش گرفت و طعم اسارت زندان‌هاي آنجا را هم چشيد, تحمل نكرد و بازگشت تا در خاك وطن اگر زنداني شود و يا اگر خونش ريخته شود, بگذار اين خون در خاك وطن ريخته شود و اگر جوري رسد در كنار هموطن رسد. او كه در سال 1325 در پي محاصره و شكست و تارومار وحشيانة حكومت از كردستان به عراق گريخت و زنداني شد و پس از مدتي سرگرداني و تحمل زندان و سختي‌هاي فراوان, در سال 1327 به ايران بازگشت و در اسفندماه همان سال در يكي از روستاهاي اروميه دستگير و حركت ايستادگي او از زنداني به زندان ديگر آغاز شد. او در آذرماه 1329 در دادگاه نظامي لشكر تبريز محاكمه و حكم زير صادر گرديد:
1ـ به خاطر خلع سلاح پاسگاه‌هاي ژاندارمري, محكوم به حبس ابد
2ـ به خاطر همكاري با بارزاني‌ها, محكوم به ده سال زندان
3ـ به خاطر داشتن شناسنامة جعلي, محكوم به سه سال زندان
4ـ به خاطر قيام مسلحانه عليه امنيت كشور و براندازي نظام, محكوم به اعدام
و اين حكم بعد از سال‌ها در دهة سي تقليل يافت, اعدام به ابد تبديل شد و او كه از زندان‌هاي مراغه, تبريز, اروميه و تبريز شروع كرده بود, زندان‌هاي او از آذربايجان عبور كرد تا زندان‌هايي چون برازجان, قصر, اوين, كميته و... را نيز تجربه نمود و در كنار مردان بزرگي از هر فكر و عقيده شب‌هاي طولاني زندان را به صبح رسانيد. او سي‌ و سه‌سال از عمر خود را در زندان‌هاي ايران و عراق گذراند. بارها از سوي رژيم و دستگاه امنيتي آن تحت فشار قرار گرفت تا تقاضاي عفو كند, اما هيچ‌گاه به خواستة آنان تن در نداد تا ركورد زندانيان سياسي(4) را بشكند و به اين ملت درس استقامت را بياموزد؛ آنچه را كه خود نيكو آموخته بود. او كه براي خلق و آزادي خلق از يوغ استثمار اسلحه به‌دست گرفته بود و راه مبارزه پيشة خود ساخته بود و سي‌وسه سال زندان را تحمل نمود تا در آبان‌ماه سال 1357 به‌دست همان خلق, درهاي زندان‌ها شكسته شود و صفرخان طعم آزادي را در كنار آزادي مردم بچشد. صفرخان اعدام نشد. او چون ديگر همرزمانش كشته و آواره و اسير غربت نشد. او پس از سي‌وسه‌سال حبس, آزاد شد. گروهي در غربت به خفّت جان سپردند و گروهي ماندند و آزادي را نديدند و گروهي نيز شهادت را پي گرفتند و رفتند. صفرخان ماند تا همه او را ببينند,‌كه او نيز به نوبة خود به نداي "هل من ناصر ينصرني" حسين لبيك گفت. او قهرماني بود از قهرمانان تاريخ بشريت كه دين خود را به انسانيت ادا كرد. به جامعة بشريت كه شايد ديگر رهروان آزادي ره او پيشة خود سازند و صبر و استقامت را از او بياموزند.
در زمان حيات او كه در سن 57 سالگي از زندان استبداد رهايي يافت, ما نه بر سينة او مدال آويختيم, نه بوسه‌اي بر پايداري و پايمردي‌اش نثار ساختيم. سي‌وسه‌سال مستبدين به زندانش كردند و ما بيست و سه سال به زندان نسيان و فراموشي افكنديم, انگار كه خواستيم در خاك نسيان فراموشش سازيم و در فراموشخانه‌اي پنهان. فرزندان اين خاك درس شرف را از كه بياموزند تا به كي آنچه خود داريم از بيگانه تمنا كنيم. همة عالم نلسون ماندلا را براي بيست و هفت سال زندان مي‌ستايند. 27 سال ايستادگي و پايداري, 27 سال جوانمردي و آزاديخواهي, برابري و عدالت. صفرخان نيز گرچه به ياد نبود, ولي نلسون ماندلاي ديگري بود؛ قهرماني ديگر در راه آزادي و عدالت‌خواهي. او نيز تشنه‌اي بود در پي عدل و آزادي و با شرافت زيستن.
از هر فرقه و دسته‌اي كه بود, انساني بود والا, در راه طلب حق و حقيقت. در زندان هم‌ بندِ بزرگمرداني چون مهندس بازرگان, دكتريدالله سحابي, مهندس عزت‌الله سحابي, احمدعلي بابايي, دكترشيباني, ابوالفضل حكيمي, دكتر عالي, محمد مهدي جعفري, محمد بسته‌نگار, مصطفي مفيدي, مجتبي مفيدي, مهدي حمصي, شاملو, قاليچه‌چيان, عباس عاقلي‌زاده, منوچهر صفا, محسن طاهري, وكيلي, عزيز يوسفي, غني بلوريان, جليل گاداني, محمدعلي پيدا, بدرالدين مدني, حميد فام نريمان, علي ناچيز, آيت‌الله رباني شيرازي, آيت‌الله طالقاني, كاظم بجنوردي, حجتي كرماني, آيت‌الله منتظري, علي عمويي, بيژن جزني و... بود.
آري او بود و همرزمان او. همة انسان‌ها آمدند و رفتند و مي‌روند, ولي قهرمانان قهرمان مي‌مانند و صفر قهرماني چون قهرمان زيست و در سكوت قهرمانان مرد.
بيرگون اسير دوشموش بيرقهرماني -روزي قهرمان اسيري
سورغايا, سئوالا چكنده جلاد -در سؤال و جواب جلاد
من سيزين النيزده ئولمه ره م دئدي -گفت من هرگز در دست شما نمي‌ميرم
مني زامان ـ زامان ياشادار حيات(5)- و تاريخ مرا براي هميشه جاودانه مي‌سازد
تك تك مبارزان همانا آيه‌اي از جاودانگي راه حق‌اند كه هرگز نمي‌ميرند. "ولاتحسبن‌الذين قتلوا في‌سبيل‌الله امواتا بل احياء عند ربهم يُرزقون" كشتگان راه خدا تنها آناني نيستند سر به چوبة دار و شمشير ظلم سپردند و سينه به تير كفر شكافته؛ آنان كه عمر خود را در راه حق, كه همانا آزادي و عدالت انفاق كردند و زندگي خود را فداي بشريت نمودند. آنان نيز مصداق آية الهي قرآن هستند, آنان هرگز نمي‌ميرند تا تاريخ زنده است و انسان حسرت عدالت و آزادي را در دل دارد. قهرمانان از هر مكتب و راهي كه باشند, حيّ و حاضرند.
و خدا بر ما رحمت كند كه نه آنها را مي‌شناسيم و نه راه آنها را مي‌رويم و نه باوري داريم.

پي‌نوشت‌ها:
1ـ شيشوان نام روستايي است در پنج كيلومتري خاوري درياچة اروميه و سه كيلومتري عجبشير و 48 كيلومتري مراغه.
2ـ داداش تقي‌زاده, اهل مراغه و يكي از اعضاي فرقة دموكرات بود كه در دانشگاه خلق مسكو تحصيل‌ كرده بود و در زمان رضاخان, در زندان قصر, زنداني بود. پس از فرار رضاخان در شهريور سال 1320 به‌عنوان صدر كميته فرقه در مراغه به فعاليت پرداخت. داداش‌ تقي‌زاده يكي از نخستين كساني بود كه براي پيشبرد مبارزات طبقاتي به تشكيل اتحاديه‌هاي كارگري همت گماشت. بعدها دستگير و تيرباران شد.
3ـ ميرزا ربيع كبيري يكي از ملاكين مراغه بود. در جريان فرقة دموكرات آذربايجان, فرماندة فداييان در آزادسازي مراغه, مياندوآب, هشترود, چار اويماق و هولالو بود و در حكومت فرقة دموكرات آذربايجان وزارت راه, پست و تلگراف و تلفن را به‌عهده داشت. هنگام يورش ارتش شاه, مقاومت نمود و سرانجام دستگير و اعدام شد.
4ـ نلسون ماندلا با 27 سال زندان, به‌عنوان زنداني سياسي و صفر قهرمانيان با سي و سه سال زندان در جهان به‌عنوان زندانيان سياسي‌اي كه بيشترين مدت را در زندان به سر برده‌اند مشهورند و اين يك ركورد محسوب مي‌شود.
5ـ اين شعر از بالاش آذراوغلو شاعر ميهن‌دوست آذربايجاني است.

سوتيتر:

در زمان حيات او كه در سن 57 سالگي از زندان استبداد رهايي يافت, ما نه بر سينة او مدال آويختيم, نه بوسه‌اي بر پايداري و پايمردي‌اش نثار ساختيم. سي‌وسه‌سال مستبدين به زندانش كردند و ما بيست و سه سال به زندان نسيان و فراموشي افكنديم

صفرخان مرد زيست و قهرمان مرد ، و او زن زيست و محو مرد
صفرخان مرد زيست و قهرمان مرد
و او زن زيست و محو مرد ...
به مناسبت روز همه زن‌ها

سهيلا وحدتى
شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۱

در روز جهانى زن اکثر ما به ياد نقش زنان برجسته تاريخ مي‌افتيم، يا زنان برجسته در شعر، يا علم، يا عرصه‌هاى ديگر زندگى اجتماعى. اما در اين روز زن بياييد به ياد زنى هم باشيم که در تاريخ هيچ نقشى ايفا نکرد، در هيچ يک از عرصه‌هاى زندگى اجتماعى برجسته نبود، دانشمند و هنرمند نبود، شاعر نبود، بلکه فقط زن بود. زنى فقير بود، تنگدست بود، همسرى وفادار بود و وقتى که شوهرش به اعدام محکوم شد و به او گفت که فکر ازدواج ديگرى کند، او گفت که "اگر يک بار ديگر در اين مورد حرف بزني، خودکشى خواهم کرد. اگر تا آخر عمر هم زندان ماندگار شدى به اميد رهايى تو، تنها دخترمان را بزرگ مي‌کنم. فکر مي‌کنم که مرا هم دستگير کرده‌اند و حبس ابد داده‌اند من هم با تو ابد مي‌کشم." و نيز مادرى با شهامت بود که در اوج تنگدستى تنها فرزندش را دست تنها بزرگ کرد، و چه بسا که زير بار منت اين و آن، و زير بار سرزنش اين و آن، و زير بار فشار افسوس و حسرت يک روز زندگى خانوادگى با بچه در کنار شوهرش روزگار نه چندان خوشى را گذراند.

او زنى بود که نامى نداشت و وقتى که همسرش در مصاحبه‌اى از ازدواجش با او مي‌گويد، بدون ذکر نام از او سخن مي‌گويد و مصاحبه‌گر مجبور مي‌شود که مشخصا اسم او را بپرسد "اسمش چه بود؟" شايد چون که او هويتى نداشت جز در رابطه با شوهرش. او در هيچ کجاى دنيا صدايى نداشت، مثل ميليونها زن روستايى و بى سواد و فقير زندگى کرد و مرد و کسى نام او را اکنون پس از مرگش نمي‌داند همانطور که کسى نام او را در زندگي‌اش هم نمي‌دانست. اگر چه شوهرش در همه ايران قهرمانى بنام بود و همه ما او را مي‌شناسيم و ايستادگى او را ستايش مي‌کنيم. اگر چه در رثا و بزرگداشت شوهرش نوشتند و شعر گفتند و خاطره نوشتند و مقاله نوشتند و مراسم سخنرانى و بزرگداشت برپا کردند... اما کسى نامى از او نبرد و کسى از او يادى نکرد، او که شريک زندگى شوهرش بود، او که شريک دردهاى ناشى از قهرمانى شوهرش بود، و او که شريک زندگى قهرمانانه شوهرش بود.

او ملوک باقرپور اولين همسر صفر قهرمانيان بود. ملوک باقرپور آنقدر بى بضاعت بود که سالهاى سال نتوانست به ديدار شوهرش برود و مردى را به دخترش نشان بدهد و به او بگويد "اين پدر توست!" عاقبت شوهرش را نديد و با درد حسرت ديدار، و شايد هم از درد حسرت ديدار، از دنيا رفت و محو شد. او فقط يک زن بود و يک مادر بود. شخصيت برجسته‌اى نبود. وقتى که مرد، شوهرش براى او گريست اما چنانچه بعدها در خاطراتش گفت "...به دستشويى رفتم که کسى اشک‌هايم را نبيند. نبايد ديگران را ناراحت مي‌کردم. هرکس در زندان براى خودش دردى دارد. نبايد درد ديگرى برآن دردها گذاشت." و چنين بود که زن حتى از تعزيه‌اى در زندان هم محروم ماند. او چنان محو مرد که نزديک ترين ياران همسرش در زندان هم خبردار نشدند، آخر او فقط يک زن بود.

ملوک باقرپور زنى بود روستايى و فقير که امثال او در دنيا فراوان است. زنى بود پر عاطفه و شهامت که به پاى شوهرش ايستاد و وفادار ماند گرچه سودى از وفايش نبرد. او زنى بود بى سواد و بدون هويت سياسى و اجتماعى و در تصميم گيرى شوهرش براى مقاومت و پايدارى و قهرمانى نقشى نداشت، او تصميمى نگرفت. او زنى بود که هيچ نقشى در تصميم گيري‌هاى خانوادگى نداشت، چه رسد به تصميم گيري‌هاى اجتماعي، اما سهمى عظيم از بدبختى را در نتيجه تصميم‌هاى شوهرش و ديگران بدوش کشيد.

من دلم مي‌خواهد در روز جهانى زن براى ملوک باقرپور تعزيه بگيرم و به جاى همه آنهايى که او برايشان محو ماند، به ستمى که بر او رفت اذعان کنم و براى خاموشى او در کشيدن آن همه بار درد فقر و تنهايى در زندگى و مرگ‌اش گريه کنم. اما روز جهانى زن روز جشن است! جشن همه زنها. پس به ياد همه زنها جشن بگيريم: آنهايى که شاعر و هنرمندند، آنها که در سياست پيشرو اند، آنها که در علم قله‌هاى جديدى را کشف مي‌کنند، و نيز روز جشن همه آن زن‌هايى است که بى سوادند، آنهايى که از بيان احساس شان عاجزند، آنهايى که از سياست سر در نمي‌آورند، آنهايى که به بحث علاقه‌اى ندارند، آنهايى که صداى شان در اجتماع شنيده نمي‌شود، و در عين حال همه آنها در همين اجتماع زندگى مي‌کنند و سرتاسر زندگيشان متاثر از سواد و هنر و سياست و بحث و جدل مردانى است که درجامعه تصميم گرفته‌اند و مي‌گيرند. به ياد همه زنهايى جشن بگيريم که سهمى در تصميم گيري‌ها ندارند، اما سهمى از همه بدبختي‌هاى ناشى از تصميم‌هاى ديگران دارند.

درايران سهم زن در بسيارى از عرصه‌هاى زندگى از ورزش و تفريحات گرفته تا قانون خانواده و کار به او داده نشده است. بياييد ما حداقل سهم مرئى بودن زن را در کشيدن بار ستمى که به او مي‌رود به او بدهيم و سهم شايسته احترام به قهرمانيهاى زنانه و مادرانه را از زن – از هيچ زن - دريغ نکنيم.

-------------------
حقايق برگرفته از کتاب خاطرات صفرخان در گفتگو با على اشرف درويشيان ( نشر چشمه 1379) است.

سالشمار زندگی سمبل پايداری جهان
١٣٠٠ خورشيدي:
صفر قهرمانيان (صفرخان) در روستاي شيشوان در سه كيلومتري عجب شير، از شهرهاي آذربايجان به دنيا آمد. نام پدرش محمدحسين و نام مادرش گوهرتاج بود.از همان آغاز نوجواني در كنار پدرش به كار كشاورزي پرداخت.
* ١٣٢١ خورشيدي:
همراه با سه تن از دوستانش ، حيدر آفاقي ، احمد فخري نژاد و اصغر نوري (اين سه تن بعدا اعدام شدند) وارد مبارزه بر ضد فئودال ها و زمين داران بزرگ آذربايجان شد.
* ١٣٢٤ خورشيدي:
ازدواج با خانم ملوك باقرپور - شانزدهم آبان ، قيام مسلحانه ي روستائيان شيشوان بر ضد فئودال ها و زمين داران بزرگ. صفرخان در اين قيام شركت فعال داشت و در فرقه ي دموكرات آذربايجان به درجه ي ماژوري (سرواني) رسيده بود.
* ١٣٢٥ خورشيدي:
هياتي نظامي به ظاهر براي نظارت در امر انتخابات از تهران به آذربايجان رفت. اما ناگهان در روز ٢١ آذر ماه از سوي ارتش شاهنشاهي ، مبارزان و قيام كنندگان بر ضد فئودال ها از چند سو محاصره و به طور وحشيانه اي تار و مار و قتل عام شدند.
* ١٣٢٥خورشيدي:
صفرخان همراه با عده اي از قيام كنندگان متواري و از مرز گذشت و همراه با گروهي به عراق رفت و در آن جا دستگير و زنداني شد.
* ١٣٢٧ خورشيدي:
صفرخان از عراق فرار و به ايران آمد و در ١٨اسفندماه توسط ماموران دولتي شناسايي و دستگير شد و در اروميه به زندان افتاد.
* ١٣٢٨ خورشيدي:
اول فروردين ، شب عيد، صفرخان در زندان اروميه در سلول انفرادي.
* ١٣٢٩ خورشيدي:
تحويل دادن صفرخان به دادگاه نظامي تبريز و صدور قرار عدم صلاحيت از طرف دادستاني تبريز و فرستادن پرونده به مراغه و اعاده ي پرونده به تبريز.
* ١٣٢٩ خورشيدي:
آذرماه ، محاكمه در دادگاه نظامي لشكر تبريز و صدور حكم اعدام براي صفرخان به جرم قيام مسلحانه براي براندازي نظام شاهنشاهي. برادر او حسن علي قهرمانيان نيز به ده سال زندان محكوم شد. پدر صفرخان نيز مدت دو سال با او در زندان بود.
* ١٣٣٠ خورشيدي:
روي كار آمدن دولت ملي دكتر محمد مصدق و اعاده ي پرونده ي صفرخان از دادگاه نظامي به دادگستري در اثر شكايت او. ١٣٣١ خورشيدي: اعاده ي پرونده به ديوان عالي كشور از اروميه و ارسال پرونده به دادگستري تبريز.
اما متاسفانه آنان نیز با آزادی صفرخان مخالفت کردند.
* ١٣٣٢ خورشيدي:
كودتاي انگليسي - آمريكايي - ارتجاعي ٢٨ مرداد و اعاده ي پرونده ي صفرخان به دادگاه نظامي.
* ١٣٣٣ خورشيدي:
تبديل حكم اعدام به حبس ابد در دادگاه نظامي. صفرخان در اين تاريخ درست شش سال زير اعدام بود.
* ١٣٣٤ خورشيدي:
اعتصاب غذا در زندان دژبان تبريز به مدت يك ماه در اعتراض به وضعيت بد زندان. انتقال به اروميه.
* ١٣٣٧ خورشيدي:
پايان ده ساله ي اول زندان و انتقال از اروميه به تبريز و از تبريز به تهران قصر.
* ١٣٣٧ خورشيدي:
تبعيد به زندان مخوف برازجان
* ١٣٤١ خورشيدي:
درگذشت همسر صفرخان ، خانم ملوك باقرپور در يكي از بيمارستان هاي تهران در اثر سردرد شديد در حالي كه بيش از چهل و يك سال از سنش نمي گذشت. او براي ملاقات با صفرخان ، همراه دخترش مهين به تهران آمده بود تا به برازجان برود.
* ١٣٤٢ خورشيدي:
درگذشت مادر صفرخان ، درگذشت پدر صفرخان
* ١٣٤٦ خورشيدي:
اولين ملاقات صفرخان با دخترش مهين و نوه ي شش ماهه اش بهروز عباسي و دامادش محسن عباسي.
* ١٣٤٧ خورشيدي:
انتقال از زندان برازجان به زندان قصر تهران
* ١٣٥٢ خورشيدي:
سركوب زندانيان در تهران و چند شهر بزرگ ايران به وسيله ي گارد ضد شورش و سخت تر شدن شرايط زندان.
* ١٣٥٤ خورشيدي:
بردن صفرخان به كميته ي مشترك براي چندمين بار و فشار آوردن به او براي نوشتن تقاضاي عفو و ندامت نامه و خودداري و مقاومت صفرخان.
* ١٣٥٥ خورشيدي:
بردن صفرخان به كميته ي مشترك براي نوشتن نامه ي عفو. در آبان ماه اين سال در حدود ٦٠ نفراز زندانيان نادم در تلويزيون با گفتن "سپاس آريامهرا" آزاد شدند. اما صفرخان با تمام فشارهايي كه به او وارد شد، تن به اين ذلت نداد.
* ١٣٥٦ خورشيدي:
آمدن صليب سرخي ها براي بازديد از زندان هاي ايران و پنهان كردن صفرخان توسط ساواك. عاقبت در اثر فشار صليب سرخي ها براي بازديد از زندان هاي ايران و پنهان كردن صفرخان توسط ساواك. عاقبت در اثر فشار صليب سرخي ها، ساواك ناچار شد، صليب سرخي ها را به ديدن صفرخان ببرد.
* ١٣٥٧ خورشيدي:
اعتصاب غذا همراه با ديگر زندانيان در اعتراض به كشتار مردم در ١٧ شهريور ماه.
* ١٣٥٧ خورشيدي:
سوم آبان ماه ، مردم درهاي زندان ها را شكستند و صفر قهرمانيان همراه ديگر زندانيان سياسي ، پس از ٣٢ سال از زندان قصر آزاد شد. مردم او را در ميان حلقه هاي گل به خانه ي دخترش بردند. صفرخان از سال ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۸۱ در سکوت زندگی کرد. او حتی مانع شد تا خبر سوئ قصدی را که در سال ۱۳۷۸ (یک هفته پس از شمع آجین کردن پروانه و داروش فروهر)همزمان با قتلهای زنجیره ای به وی در خانه اش انجام شده بود منشر شود.



Read more! posted by <21 Azer> | 9:04 AM


Sunday, October 19, 2003  


"21 AZER HEREKATI’NI GÜNEYDE İLK MİLLİ HEREKAT ADLANDIRMAQ OLAR"
E. Lahrudi


"İndiki telebe herekatı ise irticaya qarşı çıxışların detonatorudur" - Bu fikirleri Azerbaycan Demokrat Firqesi’nin sedri Emireli Lahrudi söyledi.


SEDREDDİN


Dünen Azerbaycan Milli Hökümeti’nin yaranmasının 57-ci ildönümü idi. Bununla bağlı ölkemizde bir sıra tedbirler keçirildi. Azerbaycan Demokrat Firqesi, 21 Azer Teşkilatı, Bütöv Azerbaycan Birliyi, Dünya Azerbaycanlıları Konqresi, Dünya Azerbaycanlılarının Haqlarını Müdafie Komitesi, Resulzade - Elçibey Ocağı’nın üzvleri o hökumetin başçısı Seyid Cefer Pişeveri’nin mezarını ziyaret etdiler. Azerbaycanlıların Avropa ve Amerikadakı teşkilatları da 21 Azer (12 dekabr) gününü andılar; meselen, İsveçdeki Azer Cemiyyeti adından qiyabi olaraq Bakı’da onun mezarı üstüne eklil qoyuldu. Bundan başqa, ADF-nin qerargahında 21 Azer Herekatı ile bağlı toplantı keçirildi.


Güney Azerbaycan’da 1945-ci il dekabrın 12-de Milli Hökümet’in yaranması, Azerbaycan Demokrat Firqesi’nin rolu, bu herekatın mahiyyeti ile bağlı Azerbaycan Demokrat Firqesi’nin sedri Emireli Lahrudi’ye müraciet etdik. Xatırladaq ki, Milli Hökümet zamanı E. Lahrudi ADF-nin Güney Azerbaycan’ın Meşgin şeherindeki yerli komitesinin sedr müavini işleyib. 1979-cu ilin aprelinde ise o, Firqeye sedr seçilib.


ADF lideri ile indiki ve o vaxtkı milli herekatdan danışdıq. E. Lahrudi bildirdi ki, Azerbaycan Demokrat Firqesi milli partiya olub. Yarandığı zaman nizamnamesinde bu barede gösterilib ki, Firqe Azerbaycanlıların bütün tebeqelerini özünde birleşdiren ve indiki anlamla desek, Azerbaycan Türklerinin milli varlığı uğrunda mübarize aparan teşkilatdır.


Söhbetimizin davamında Firqe sedri bunları söyledi:


- 21 Azer Herekatını Güney Azerbaycanda ilk milli herekat adlandırmaq olar. Onun kökü ise Meşrute Herekatı’ndan başlayır. Meşrute’nin meramı bütün İran’da konstitusiyalı monarxiyanın qurulması idi. Bu herekat boğuldu. Lakin Settarxan Herekatı boğulmuş Meşrute Herekatını bütün İran’a qaytardı. 21 Azer Herekatı’nda ise Azerbaycan öz adı ile çıxış etdi. Meşhur 12 Şehriver Beyannamesi’nde (1945-ci il sentyabrın 3-ü) ilk defe olaraq Azerbaycanlılar milli şüarla çıxış etdi.


Azerbaycanlıların milli xüsusiyyetlerini nezere alaraq burada eyalet ve vilayet encümenlerinin (şuraların) teşkil edilmesi hemin beyannamenin ilk maddesinde öz eksini tapmışdı. 1945-ci il oktyabrın 1-de Firqe’nin birinci qurultayı Azerbaycanlıların milli teleblerini özünde ehtiva eden meramname ve nizamname qebul etdi. Hemin senedde Azerbaycan dilinin eyaletde resmi idare ve tedris dili olması teleb edilirdi.


21 Azer erefesinde qurultay çağırıldı. Azerbaycan’ın bütün kend ve şeherlerinden olan nümayendeler orada iştirak etdiler. Qurultayda qerara alındı ki, Milli Hökümet yaransın. Milli Qurultay BMT-ye, İran Milli Meclisi’ne ve şaha müraciet qebul etdi. Hemin qurultayda Azerbaycanlıların milli hüquqlarının elde edilmesi meselesi qaldırıldı. Qurultaydan az sonra Fedailer bütün Azerbaycan’da hakimiyyeti ele keçirdiler. Tebrizdeki İran qarnizonu 1945-ci il dekabrın 12-de teslim oldu. General Derexşeni Pişeveri ile teslim aktı imzaladı.


Eleyhdarlarımız o zaman bizim herekata separatçı donu geyindirirdiler. Azerbaycan Türkcesinin tedrisini ise bölünmek üçün müqeddime sayırdılar.


Belelikle, Azerbaycan’da Milli Hökümet quruldu. Pişeveri baş nazir oldu. Seçkiler keçirildi. Onun baş nazirliyi yaranmış meclisde tesdiqlendi. S. C. Pişeveri proqramla çıxış etdi. Hemin proqramda torpaq islahatı, tehsil, bir sözle, heyatın bütün saheleri üzre meseleler öz eksini tapmışdı. Dövletin ve Azerbaycan Milli Hökümetini qebul etmeyen torpaq sahiblerinin torpaqları kendliye verildi. Milli Hökümete qarşı çıxmayan sahibkarlar ile kendliler arasında hüquqi münasibetleri nizamlayan qanun qebul edildi. Tehsilde islahat aparıldı. Tebriz Universiteti binasını Milli Hökümet tikdi. Onun bünövre daşını Pişeveri öz elleri ile qoydu. Mekteb ve ali tehsil ocaqlarında dersler Azerbaycan Türkcesinde keçirilirdi. Ana dilinde olan 1 - 4-cü sinif derslik kitabları qısa bir müddet içerisinde çap olundu. Milli filarmoniya ve teatr fealiyyete başladı.


Ümumiyyetle, incesenetin bu sahesi ilk defe Azerbaycan’da olub. Tebriz’deki bu binanı mollalar 1979-cu il inqilabından bir müddet sonra sökdüler. Yerinde namaz üçün yer tikdiler. İran’da qadınlar seçib-seçilmek hüququnu ilk defe o zaman aldılar. Dövlet müessiselerinde bütün yazı-pozu işleri Azerbaycan Türkcesine aparılırdı. Qısa bir müddet erzinde ordu yarandı. Qısası, bir il erzinde çox böyük işler görüldü.


Bir il sonra Tehran qoşunu Azerbaycan’a soxuldu. Bu qoşun Azerbaycan’a girenden sonra çoxlu sayda adam öldürdüler. Bundan sonra Azerbaycan’a ölüm sükutu hakim idi. Burada siyasi partiyaların fealiyyetine icaze verilmirdi.


Bir müddet sonra İran’da neft millileşdi. Müseddiq baş nazir oldu. 1953-cü ilin avqustunda onu devirdiler. Ölkeden qaçan şah geri döndü. Bundan sonra diktatura yene berpa olundu. Demokratiya ve milli haqlar uğrunda savaşanlara divan tutdular. Aradan bir müddet keçenden sonra 1979-cu il inqilabı baş verdi.


Bu inqilab zamanı Türkler, Kürdler milli haqlarının telebi ile çıxış edirdiler. O zaman Azerbaycan Türkcesinde çoxlu adda qezet ve jurnal çıxırdı. Bu telebler ölke Esas Qanunun’da 15 ve 19-cu maddelerin (dil ve milli beraberlik haqda maddeler) eks olunması ile neticelendi. Müeyyen dövr keçdikden sonra yeni hökümet de Türk dilli qezet ve jurnalları qapatdı.


- 21 Azer Herekatı ile indiki Milli Herekat’ın oxşarlığı varmı?


- Azerbaycan’da Milli Herekat ikinci nefesini SSRİ dağıldıqdan sonra aldı. 15 müsteqil dövletin yaranması o taydakı herekata stimul verdi. İndiki herekatın esas aparıcıları Azerbaycanlı telebelerdir. Onlar Xamneyi’ye, o vaxtkı prezident Refsencani’ye ve Xatemi’ye öz dillerinde tehsil almaqla bağlı müraciet etdiler. Mühaciretde yaşayan Azerbaycanlılar Milli Herekat kimi 21 Azer Herekatı’nın bayrağı altında çıxışa başladılar. Güney Azerbaycan’dakı herekat telebeleri ve mütereqqi insanları öz etrafında birleşdirdi. Bu herekat milli-medeni haqları teleb edir. Onlar 15 ve 19-cu maddelerin icrasını cesaretle teleb edirdiler.


1945 - 46-cı illerde Azerbaycan’da intibah dövrü başlandı. Azerbaycan poeziyası, edebiyyatı, edebi dili çiçeklendi. Bu ise Azerbaycançılıq ideologiyasının esasını qoydu. Hemin şerlerde Azerbaycan’ı sevmek tebliğ olunur, İran irticası ise tenqid edilirdi. İndiki herekat da şe’r ve edebi üslubdakı çıxışlar 1945 - 46-cı illeri xatırladır. Bu baxımdan onların oxşarlığı var.


İran’da islahat herekatını boğmağa çalışsalar da, 85 adda qezet ve jurnal bağlansa da, xalqın müqavimeti davam edir. Bu herekatın yanında milli telebler Azerbaycan, Türkmenistan, Belucistan, Kürdüstan ve Erebler yaşayan erazilerde ireli sürülür. Bundan başqa, merkezleşdirilmiş dövletin yerine yerli eyalet ve vilayet şuralarının yaranması ile bağlı istekler tez-tez seslenir.


21 Azeri ölkedeki başqa herekatlarla, meselen, Meşrute, Müseddiq, Xomeyni herekatları ile müqayise etsek görerik ki, 21 Azer’de milli, sosiyal, siyasi istekler olduğu halda, o birileri yalnız siyasi teleblerden ibaret idi.


- Movcud Telebe Herekatı teokratik hakimiyyete te’sir göstere bilermi?


- Üçüncü dünya ölkelerinde telebeler radikal qüvve kimi çıxış edirler. İran ali tehsil ocaqlarının telebe çıxışları ise böyük tecrübe ve en’eneye malikdir. Mehemmedriza şah dövründe onlar genişmiqyaslı çıxışlar etdiler. Hemin vaxt şah qoşunu universiteti işğal etdi. Şah qıvardiyası telebelere ateş açdı. Onlardan üçü helak oldu. Odur ki şah zamanından başlayaraq dekabrın 7-si telebe herekatı kimi her il qeyd olunur. Son e’tiraz dalğası bu herekatın növbeti çıxışıdır. 1999-cu ilin yayında telebe yataqxanalarına ve universitetlere hücumlar oldu. 1500 telebe hebs olundu. Hemin herekat "Salam" qezetinin qapadılmasına e’tiraz edirdi. Bu ise Hemedan mehkemesinin doktor Seyid Haşim Ağaceri’ye çıxardığı ölüm hökmü ile bağlıdır. Telebeler Ağaceri’ni fikir qurbanı sayırlar. Ye’ni telebeler söz ve fikir azadlığı teleb edirler.


İslahatçılıq İran’da bir fenomenal hala çevrilib. Azadlıq ve demokratiya uğrunda herekat ele bir hal alıb ki, bu gün hakimiyyet milli ve islahat uğrunda mübarizenin qarşısını ala bilmir. Telebe çıxışlarının esas motivi söz, fikir, yığıncaq, eqide ve siyasi azadlıqlarıdır. Bunun fonunda onlar Ağaceri ve başqa dustaqların buraxılmasını teleb edirler. Demokratik azadlıqlar aşağıdan - xalq içinden başlayaraq yükselen xett üzre getmelidir. Bu, quruluşu qoruyub saxlamaq isteyen qüvveleri de ehate etmekdedir. Prezident ve parlament xalqın isteyi ile uyğun hereket etmeye çalışır. Onlar bildirir ki, eger islahatlar getmezse, ölkede partlayış baş verecek, bununla da indiki İslam Cümhuriyyeti dövleti mehv olacaq.


Demokratik qüvvelerle mürteceler arasında nisbet 10:2-dir. Bu özünü parlament seçkilerinde de gösterdi. Başqa sözle, ölkede demokratiya terefdarları çoxluq teşkil edir. Baş verenleri tehlil ederek bele qenaete gelmek olar ki, İran’da telebe Herekatı irticaya qarşı çıxışların detonatorudur. O, xalq herekatının başlaması üçün ilkin sayıla biler.


Read more! posted by <21 Azer> | 6:42 PM


Saturday, October 18, 2003  


23 Nisan 1946 Kürdistan - Azerbaycan Dostluq ve Birlik Andlaşması
Deniz Araz


نقشه آذربايجان جنوبى-گونئى آذربايجان خريطه سى
Tarixini bilmiyen bir millet esarete mehkumdur.
M. K. Ataturk
Insan cennete de gozü aciq getmelidir.
A. Şaylan


Bugün, Güney Azerbaycan bağımsızlığını qazanmaq üçün bir sürü sorunla qarşı qarşıyadır. En başda gelen sorunumuz "Ne etmeliyik" sorununa cavab vermememizdir. Fars şovinizminin hansı temeller üzerinde qurulduğunu derincesine araşdırmadığımız üçün, onu ne sayaq yıxacağımızı da bilmirik. Derdi doğru-düzgün belli edebilmediyimize göre dermanda tapa bilmirik. Her kesin ağzından bir hava çıxır, bezen qalxıb qazete çıxardırıq, bezen dernekçilik edirik, bezen federasion qururuq, bezen qurultaylar keçiririk, bezen kor ite xeyir gelmeyen Xatemi imamzadesine ümid bağlırıq, bezen içeride çalışan insanlarımızın çox ağır bir şertler altında çalışdığını, 5000, 10000 tümen üçün buna ona ağız açdıqlarını düşünmeden dışarıda bir sürü şahçıya, Azeriçiye ve manqurtlaşmış türklere konsertler düzenleyib minler dolar zerer ederek, başqa önemli işler üçün maddı imkanlarımızın az olduğundan çox üzüntüyle danışırıq. Çöhreqanlı bey tutulmadan önce günde bir ona telefon edib qorxma biz arxandayiq deye bağırıb çağırırıq, tutulandan sonra qurbağa gölünden ses çıxır bizden ses çıxmır!!!
Yuxarıdsakıların hamısı bir yana, "Siyası iqtidarı" ele keçirmek üçün belli bir planımız olmadığına göre bir gün Çöhreqanlı beyin, bir gün Elçibeyin, bir gün Heyder babanın bir gün … gelib bizi qurtaracaqlarına ümid bağlırıq. Bunların hamısı belli bir başı pozuqluğun göstergeleridir. Istiqlalçılar ordusu özüne ağıllı başlı ceki düzen vere bilmediyi üçün bir sürü yalançı, Bakıda, Ankarada, Tebrizde, Avropa ve Amerikada Azerbaycançılığı özlerine dukkan, bazar edib hereketin doğru-düzgün bir yola düşmesinin önünde bir çox engeller törediller.


Doğrudan ne etmeliyik?


Eceba Tebrizdeki, Bakıdakı, Ankaradakı, Avropa ve Amerikadakı yalançıları qalxıb ortadan qaldırmaq ile ne qeder hedefe yaxınlaşacayıq?


Bir yalançı geder obirisi onun yerini tutar. Bir yalançını Bakıda tanıtarsan, bir başqası çıxıb 100 dollar bir jurnaliste verib istediyi cefengiyyatı yazdırar. Gelin ay yoldaşlar boşuna menlikeri bir yana qoyub el-ele vererek şovinizmin köküne od salıb yandıraq. 40 milyondan artıq bir millet nece olur ki, esaretde yaşasın?!!!


Şairin söylediyi kimi:
Ey can vetendaşım, qulaq as, dinle meni,
Azadlıq qoçaq, iyid ister, eren ister.
Uyma o köhne, paslı laf etmez bize elac,
Birlikdi çaremiz, o da tek sen ve men ister.


Mence birinci addım olaraq azerbaycanlı aydınlar Azerbaycanın hansı sorunlarla bu gün üz-beüz olduğunu ortaya qoymalıdırlar, sorun belli olmadan ona cavab tapmağa qalxmaq pillekanın en sonundakı pilleden çıxmağa benzer. Bir başlanğıç nöqtesi olaraq aşağıdakı qonuların (mevzuların) mübahise edilmesini fikir yoldaşlarımıza önerirem.


1- Şovinizmin hansı temeller üzerinde qurulduğu (mesela Iran sözcügünün haradan çıxması ve ne zamandan beri qullanılması).
2- Iyirminci yüz ilde türk-kürd ilişkileri.
3- Güney Azerbaycanın coğrafi sınırları.
4- Türkiye ve Güney Azerbaycan ilişkileri.
5- Iyirminci yüz ilde Güney Azerbaycanda ermeni ve türk ilişkileri.
6- Azerbaycanın baş qaldırdığı durumda Kürdüstan ve Tehran ilişkilerinin hansı yönlerde gelişebileceyi (tekamül edebileceyi).
7- Siyasi iqtidarı ne sayaq ele keçirmemiz.


100 fayızda başqa meselelerde var ki, onları deyerli yoldaşlarımızın belli edeceyini umud ederim.


Yuxarıdakı sıraladığım nöqteleri göz önünde tutaraq keçmişdeki kürd-türk ilişkileri ve bu ilişkilerin gelecekde hansı yönlerde gelişe bileceyinin indiden mübahise etmeliyik, deyişik sinaryoları düşünerek, hazırlıq görmeliyik.


Kürdler ve türkler arasında heç bir sorunun olmadığını ve ya sorunların tekce Tehran terefinden töredilmesini savunanlar (müdafie edenler) ve ya bunları araşdırmağa qalxanlara irqçı, faşist damğası vuranlar ve ya her şeyi istiqlalı elde etdiyimizden sonraya buraxanlar, burunlarının ucundan ileriye görmeyebilen insanlardırlar.


Türkler ve kürdler arasında gelecekde ne biçim anlaşmazlıqların ortaya çıxabileceyini indiden göre bilmemiz üçün, keçmişdeki yaxın tariximize bir göz atmalıyıq. Onlardan lazım olan dersleri çıxartmalıyıq, yoxsa Tehran çox rahat ortalığı qarışdıra bilecekdir ve bunun üçün de indiden çirkin planlarını heyata keçirmekdedir. Urmunu gelecekde ikinci Qarabağa çevirmek üçün Tehran çoxdan herekete keçmişdir. Urmu civarında olan kürd beylerinin 1945-46 da olduğu kimi sabah da Tehran ile el-ele verib Azerbaycana qarşı hücuma keçmelerini indiden görmeyen insanlar bölgedeki durumu ve tarixi bilmeyen ve ya da xoşxeyal insanlardırlar. Tebii ki, biz insanlar arasında her hansı serheddin olmasına qarşı ola bilirik, amma bölgedeki ve dünyada olan gerçekler bizim istediyimizin tersinedirler. Fikir verin ki, Ismayil Simitkolar (1) neden meydana çıxabilmışdirler?


Ona göre ki, Qarabağda olduğu kimi o zamanda azerbaycanlılar yatmışdırlar. Bu gün de Ismayil ağa Simitkolar kimi çıxa bilerlermi?


Neden ki, yox, Tehran var gücü ile ele birilerinin çıxmasına yardım edecekdir. Aşağıdakı çevirdiyim yazıyı oxuduğunuzda göreceksiniz ki, o zaman kurd temsilçileri 23 nisan 1946-da imzalanan dostluq ve birlik andlaşmasını öz könülleri istediyi üçün yox, belke Sovetlerin ve Quzey Azerbaycanın (2) basqısı altında imzalamışdırlar. Yarın artıq Sovet basqısı ortada olmayacaqdır. Moskva ve Tehranın kurdleri Azerbaycana qarşı qışqırdacaqlarını indiden görmeyen insanlar dünyada geden politikayı bilmiyen insanlardirlar.


Ne etmeliyik?


Bölgenin başqa bir Yuguslaviyaya çevrilmesinin qarşısını almaq üçün hansı addımları götürmeliyik?


Men kesinlikle milletler arasında düşmençilik yaratmağa qarşıyam. Amma, eyni halda Urmiye, Salmas, Makı, Sulduz taleyinde kurd beyleri Kurdistan Demokrat Partiyasına ve … buraxmağıda aptalıqdan başqa bir şey görmürem. A. Şaylanın sözünü bir daha xatırlatmalıyiq "Insan cenete de gözü açıq getmelidir".


Yaxın keçmişimizin üstünü kül basmış olayları (hadiseleri) deşeleyerek üze çıxardıb tutduğumuz yolda daha gözü açıq yürüyeceyimize yardımçı olmasına inanaraq aşağıdakı çevriyi xitmetinize sunuram (teqdim edirem).


Yalnız çevirmeni oxumadan önce bir nöqteye diqqet etmenizi isterdim; kitabın yazarı bir yabancı olduğu üçün o zaman Rza şah rejimi terefinden türk şeherlerine verilen fars adlarını işletmişdir. Şovinistlerin oyununa gelmiyerek diye men o şeherlerin türkce adlarını vermişem.


Kürdüstan ve Azerbaycan torpaq anlaşmazlıqları


Kürdüstanda zaman özereklikden (muxtariyyetden) önceki döneme geri alına bilmezdi. Kaqağa (3) kürd ordusunun eyitmekle (telim etmekle) çox meşğuluydu, kürd ordusu Sovetler Azerbaycandan çekildikden sonra kürdlerin elde etdiklerini qoruya bilsin deye, 1941-de Sovet işğalında qismen dağılan qışlaları, cümhuriyyet ordusunun qullanması (istifade edilmesi) üçün yeniden imar edilmişdir, nisan (aprel) ayında ruslar terefinden 1200 Barzani(4) en gözel silahlarıla donatılmışdırlar (Mücehhez olmuşdurlar).


Barzaniler 1943 ve 1945-de Quzey Iraqda baş veren üsyanlarda elde etdikleri tecrübeleri ve önderlerinin sert disiplinine göre, qebilelerden oluşan Iran kürdleri ve cümhuriyyetin bezenib süslenmiş xam ordusuyla qiyasda, ordunun en deyerli gücü hesab olunurdular. Nisan ayında onlar (Barzaniler) güneye doğru yola düşerek Seqqiz şeherinin yuxarısında yerleşdiler. Iran ordusu da bundan önce Seqqizde güclendirilmişdir. Eyni halda Ürmiyenin batısındakı dağlarda yaşayan böyük Şikak(5) ve Herki(6) boyları güneyde Barzanileri Iraq sınırının batısında desteklemek üçün toplaşırdılar. Bu arada Qazi Mehemmedin(7) en çox qorxduğu şey Kürdüstan ve Azerbaycan arasında çıxabilecek çatışmaydı. Azerbaycan Kürdüstanı öz hakimiyyeti altında tutmaq isteyirdi. Bu arada Azerbaycan ordusu irq baxımından iki hökumet arasında cebhe oluşturan bir neçe şehri ele keçirmişdir, bu şeherler bunlardan ibaret did: Urmiye gölünün batısında yer alan 35000 nufuslu Xoy şeheri, çoxunluğu azerbaycanlı amma, batı böyründe yerleşen dağlarda yaşayan kürdler, 50 kilometr güneye yerleşen türklerin sayısı kürdlerden çox olan 12000 nufuslu Salmas şeheri, gölün merkezinin batısında yer alan 55000 nufuslu Urmiye şeheri, çoxunluğu türk ve 8000-i mesihi, bir çox kürdün qafasında Soyuqbulaq (Mahabad) şeheri ile kükumet taxtı üçün yarışan şeher ve gölün bir neçe kilometr güney doğusunda yer alan 8000 nufuslu Cığatı (Miyandoab) şeheri, çoxu azerbaycanlı amma kürdler qismen de olsa oranı özlerininki hesab edirdiler. Doğal coğrafi arayan kürdler 152 km uzunluğunda olan Urmiye gölünü özlerinin serhedleri olaraq düşünürdüler, buna baxmayaraq ki, nufuslarının çoxu Azerbaycan türkü olan Urmiye, Salmas şeherleri de o sınırın içine düşürdüler. Gerçi bu belli deyil ki, bu dörd şeherin türkce danışan nufusu, kürdüstan içinde yer almağı istirmişler ya yox, bu da bellidir ki, Azerbaycan türklerinin arasında bezileri tutucu Soyuqbulağı inqilabçı Tebrize tercih edirdiler.


Kürdüstan - Azerbaycan andlaşması.


Nisan ayının ortalarında Sovet danışmaları Tebriz, Urmiye ve Soyuqbulaqda bir neçe addım götürerek iki kökumeti bir araya getirerek, aralarında olan anlaşmazlıqların görüşülmesini sağladılar.


Görüşme yeri Tebrizidi, kürdleri Qazi Mehemmed, Mehemmed Huseyn Seyfqazi, Seyid Abdullah Gilani, Emir xan Şikak, Reşid bey Herki, Zero bey Herki ve Uşunlu Qazi Mehemmed Xizri temsil edirdiler. Heyetin terkibi ki, onda Sovet konsulu Heşimovun tesiri var idi, bunu gösterir ki, bölgesel sorun, bölgesel anlaşmazlıqlar Urmiye gölünün batısında yerleşen kürd boyları üçün böyük önem daşıyırdı. Azerbaycan cümhuriyyeti, Cefer Pişeveri, Hacı Mirzeli Şebisterli, Sadiq Padigan, Selamullah Cavid ve Mehemmed Biriya temsil edirdiler.


Kürd qaynaqlarına göre 23 nisan 1946-da imzalanan dostluq ve birleşme anlaşması, görüşmelerin keçirildiyi yerde, yan otaqda yer alan Sovet temsilçilerinin basqısı altında yapılmışdır. Sovetlerin tutumu, kürdlerin Urmiye gölünün batı yuxarısında olan torpaq iddealarına qarşı heç de ümid verici deyildi. Sovetler sınırların kesin belli edilmesini Türkiye ve Iraqdakı kürdlerle birleşdikden sonraya buraxılmasını isteyirdiler. Son analşma bölgesel anlaşmazlıqları göz ardı ederek imzalanmışdır.


23 Nisan 1946-da imzalanan Dostluq ve Birlik andlaşmasının metni:


1- Iki teref her harada ehtiyacları teqdirde bir-birinin bölgesinde resmi temsilçiler tuta bilerler.
2- Azerbaycanın içinde kürdlerin sayısı kürdlerden çox olan bölgelerde kürdler dövlet işlerine atancaqlarmış (teyin dileceklermiş) ve eyni iş kürdüstanda yaşayan türkler üçün de görülmelidir.
3- Iki kökumet ekonomik sorunları hell etmek üçün Ortaq Ekonomik Komite oluşturacaqlar. Komitenin qerarları iki dövlet başçısı terefinden gözden keçirilecekdir.
4- Gerek görüldüyünde iki ölke herbi birlik oluşturaraq bir-birine gereken yardımı edecekler.
5- Iran hökumeti ile her hansı bir danışığı iki dövletin onayını alandan sonra aparılması uyğundur.
6- Azerbaycan hökumeti öz torpağı içinde kürdlerin kültür ve dillerinin gelişmesi üçün gereken addımları götürecekdir, eyni işi kürdler hökumeti de görmelidir.
7- Iki xalqın tarixi dostluq ve birliyini zedelemeye qalxan her hansı bir şexs ve ya onların milli birliyini dağıtmağa qalxan birisi her iki millet terefinden cezalandırılacaqlar.


Andlaşma bütün temsilçilerin imzasını daşıyırdı. Gerçi imzalıyan kürdler Sovet dostlarının davranışından heç de memnun deyildiler, amma, başqa üz tutacaq heç bir yer yox idi. Tehran bunu öyrendiyinde ki, Iranın iki eyaleti bir andlaşma imzalayaraq iki bağımsız dövlet kimi bir-birine resmi temsilçi gönderecekler çox qorxuya düşmüşdü. Ne ise, sonra Qevamullseltene Azerbaycanın 5-ci maddeni göz ardı etmek isteyinden yararlanaraq (istifade ederek) Tebriz ile bir anlaşma imzaladı. Andlaşma Kürdüstanın tam onayını almamışdı. Iran hökumeti iki eyaletin arasında hell olunmayan torpaq iddealarından ki, kürdlerin Tehranla qiyasda daha çox Tebrizden rahatsız olmalarına sebeb olmuşdu, gözelce yararlandı.


Anlaşmanın bir maddesi, Sovetlerin qoruma çetrinin bölgeden çektiyi zamanın yaxınlaşdığı üçün Qazi Mehemmed terefinden beyenilmişdir. O, 4-ci madde idi ki, iki dövletin savaş zamanı bir-birine yardım etmesile ilgiliydi. Soyuqbulağa döndüyünde Qazi bir qrup ordu ve hökumet adamını çağıraraq Azerbaycanı savunmaları üçün and verdirdi. O, yalnız ümid ede bilirdi ki, Azerbaycan da öz payında Kürdüstanı savunacağı haqda verdiyi sözü tutacaqdır; ne tekce buna göre ki, Qazi onların (azerbaycanlıların) herbi cesaretini yüksek deyerlendirirdi, belke o bunu anlayırdı ki, kommunistlerin Tebrizde başçılıq etdiyi hökumet hem ideoloji, hem de mesafe baxımından sovetlere çox yaxi idi.


Kürdlerde belli bir memnuiyyet herbi anlaşmadan var idi. (Azerbaycan ile imzalanan herbi anlaşma) ona göre ki, anlaşma ele bir dövlet ile dövlet ile imzalanmışdı ki, onun yaşaması böyük bir güc terefinden qarantiye alınmışdır.


(Kitabın Adı: The Kurdish Republik of 1946, yazarı: Üilliam Eagleton Jr, Basın ili: 1963, sehife: 81-82)


Ayaq notlar:


1- Ismail ağa Simitko, Şikak boyunun başçısı, 1917-de Asorilerin dini önderi Marşimon* ve onun ile gelen adamları Köhne şehirde verdiyi qonaqlıqdan sonra öldürdüyü üçün Urmiyede minlerle azerbaycanlının Asorilerin eli ile öldürülmesine zemin hazırlamışdır. Onun etdiyi cinayetler hele de Urmiyede diller ezberidir. 1930-da dövlete teslim olmaq üçün Uşnu şeherine getdiyi yolda dövlet güclerinin qurduğu kemine düşüb öldürülmüşdür.
2- Sovetlerin Urmiye ve Tebriz konsulluğunda çalışanların çoxu Q. Azerbaycandandırlar ve onlar Sovetlerin Azerbaycan politikasını önemli bir ölçüde etkiliye bilirdiler.
3- Selahetdin Kazimov, Sovet ordusu terefinden kürd ordusunu etitmek (telim) üçün teyin edilmiş şexs idi. Kürd yoldaşları onu çox sevdikleri üçün ona "Kaqağa" adi vermışler.
4- Iraqda Erbil şeherinin quzeydoğusunda yerleşen ve barzan şeyxine bağlı olan kürd boyunun adı.
5- Urmiye gölünün batısında yerleşen kürd boyu.
6- Urmiye gölünün batısında yerleşen kürd boyu. Herkilerin böyük bölümü qışda Iraqda ve yayda G. Azerbaycanda Dalanper (Urmiye civari) dağlarında köçeri bir yaşam yaşıyırlar.
7- 1946-da qurulan Kürdüstan cümhuriyyetinin başçısı.


* Türkiyenin güneydoğusunda yerleşen Asorilerin önderi. 1945-de onun başçılığında Asoriler Hakkariyi buraxaraq Urmiye ve Salmas ovallarında yerleşmişdirler.


Read more! posted by <21 Azer> | 7:19 PM
Azərbaycan Milli HökümətiAzerbaycan Demoqrat Firqesi
21 Azer - 1945-1946 South Azerbaijan (Iran)
سؤزوموز-بلاگ اسپات
سؤزوموز-پرشين بلاگ









email
archives
Photo Albums
پيشه ورى: يازيلار -نوشته ها
توركجه مقاله لر
مقاله هاى فارسى
English Articles
عكس- فيلم-راديو
سندلر-اسناد
كتاب شناسى
دئموقراتلار-دموكراتها
صفرخان قهرمانى
پان ايرانيست-دؤولت گؤروشو:ديدگاه پان ايرانيستى-دولتى
Counters
Rent Movies Online